پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

اولین فرنی پردیس جون

چهارشنبه 91/8/17 پردیس رو بردم دکتر کیانی فر و اجازه داد که غذای کمکی رو واسش شروع کنم ، اول فرنی با آرد برنج بعد از دو هفته هم می تونم سوپ شروع کنم هوراااااااا. دخترم همیشه منتظر بودم که 6 ماهه بشی و برات غذای کمکی شروع کنم، غذا دادن به نی نی ها خیلی لذت بخشه . خیلی وقت بود که سر میز غذا گریه میکردی و نق میزدی و خودت رو به سمت غذا میکشیدی دلم برات کباب میشد ، واسه همین الان فرنی رو با اشتهای فراوون می خوری . (وزن در 5/5 ماهگی:  7/600) قربونت بشم دختر شکمووووووووی من ...
21 آبان 1391

مرواریدهای پردیس جونم

سلام سلام صدتا سلام هزارو سیصد تاسلام من اومدم بادندونام می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید منم یواش یواش و بی صدا شدم جزء کباب خورا   چند روزی بود که لثه های پردیس جونم متورم شده بود، حدس زدیم که دندون تو راهه و این واسه ما خبر خوبی بود.   دختر گلم، روز شنبه 91/8/20 ساعت 11شب ، بابا احسان داشت با قطره چکون بهت قطره میداد که دیدم با خوشحالی منو صدا کرد گفت بیااااااا پردیس دندون درآورده اولش باورم نشد ولی وقتی صدای تق تق قطره چکون رو شنیدم که با دندونات برخورد میکرد دیگه مطمئن شدم که فرشته ها واست دندون آوردن وای که چه صدای نازی میداد، خدا جون خیلی خوشحال شدم. دو تا دندون پائین با ...
21 آبان 1391

غلت زدن دخملی

پردیس جون حدود دو ماه پیش واسه اولین بار غلت زد یعنی وفتی به روی شکم میذاشتمش برمی گشت ولی خودش نمی تونست دمر بشه تا اینکه یکماه پیش یک یا دوبار  خودش به روی شکم غلت زد و فکر کنم بعدش دیگه یادش رفت ، شایدم از این حالت خوشش نمیومد چون دیگه غلت نزد . روز جمعه 91/8/12  (ساعت 6 عصر) وقتی توی تشک بازی گذاشته بودمش دیدم سریع غلت زد بعدش هم گریه کرد که منو برگردون و خلاصه فکر کنم تا شب بیست بار غلت زد و منو از کار و زندگی انداخته بود چون باید سریع می رفتم و به پشت میذاشتمش. دخملم تا شب کلی تمرین کرد و یاد گرفت بعد از غلت زدن خودش برگرده الان وقتی که غلت میزنه دیگه به من کاری نداره چون کار خودشو خوب یاد گرفته. آفرین به دختر...
14 آبان 1391

********عيد غدير خم مبارک*********

              خورشـيـد شکـفـته در غدير است علي                                                              بـاران بـهــار در کويــر است عـلي               بر مسند عاشقي شهي بي همتاست       &...
12 آبان 1391

شمارش معکوس

شش ماه پیش مثل الان شمارش معکوس داشتم و روزها رو تک تک می شمردم تا به روز موعود و لحظه دیدار با دخترم برسم و  چقدر گذشت روزها و هفته ها برام شیرین بود چون منتظر دیدن روی ماه دخترم بودم . این روزها هم من شمارش معکوس دارم اما همراه با یک دنیا دلتنگی و نگرانی چون شش ماه مرخصی زایمانم رو به اتمامه و از 3 آذر باید شروع به کار کنم و صبح ها دخترم رو از آغوش گرمم جدا کنم خدایا خیلی برام سخته!!!!!!!!! هر روز صبح که از خواب بیدار میشم پردیس رو غرق ناز و بوسه می کنم تا شاید از این افکار رهایی یابم باز خودم رو دلداری میدم که مامان من و بابا احسان هم کارمند بودن و خودمون هم چنین روزهایی رو پشت سر گذاشتیم و از دلتنگی اون روزها چیزی یادمون نمیاد...
12 آبان 1391

فرشته کوچولوی خونه ما 5 ماهه شد

دختر نازم، گل قشنگم، فرشته کوچولوی خونه ما 5 ماهه شد.    دختر گلم 5 ماه از روز قشنگ تولدت گذشت و داریم شب و روزمون رو در کنار تو می گذرونیم  و به درگاه خالق مهربون شکرگزاری می کنیم. دخترک شیرینم ، عشق مامان و بابا  پنج ماهگیت مبارک از خدا میخوام تو رو صالح و سلامت برامون نگه داره . عزیز مامان دیگه خیلی خیلی شیرین شدی و هرجا میریم واسه بغل کردنت دعوا میشه (مخصوصا خاله جونا) وقتایی که با من و بابا تنها هستی خیلی بلند بلند میخندی ولی نمی دونم چرا تو جمع اصلا بلند نمی خندی ؟ دیشب داشتیم با بابا احسان فیلمهای 5 روزگیتو نگاه میکردیم وای خدااااااا چقدر کوچولو بودی و ناتوان حالا ماشا... کلی بزرگ شدی و تو دل...
4 آبان 1391
1